بعد از نقطه ویرگول

همه ی آنچه که میشد از دست بدم و بعد از نقطه ویرگول به دست آوردم ...

بعد از نقطه ویرگول

همه ی آنچه که میشد از دست بدم و بعد از نقطه ویرگول به دست آوردم ...

در یک نوشته، نویسنده زمانی از این علامت استفاده می کند که باید جمله مستقل خود را پایان دهد و می تواند آن را ادامه ندهد اما تصمیم می گیرد نوشته خود را همچنان ادامه دهد. درست مثل زندگی من و خیلی های دیگه ... من چندین بار به آخر جمله رسیدم و آخرین بار با تمام وجودم نقطه ویرگول رو گذاشتم و همچنان این مسیر رو ادامه میدم ...اگر از من بپرسن از تصمیمت راضی هستی شاید چند دقیقه مکث کنم ...شاید با تمام وجودم رضایتمو اعلام نکنم شاید رفتن راه اسون تری بود ... اما مطمئنا لحظات درخشان زیادی رو بعد از نقطه ویرگول حس کردم ... از اونجا بود که زندگی من شد لحظه ها ... و تمام تلاشم برای بلیعیدن اون لحظه ها ... تمام حس و عطر و صدای لحظه ها ...

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

و این روز ها

 

 

پاییز رو دوست دارم ... هنوزم سعی میکنم رابطه ی خوبی با بارون داشته باشم ولی همچنان نمیشه !!! سعی میکنم از خنک شدن هوا و کنج خونه ام و فیلم های پاییزی و عاشقانه ی قدیمی لذت ببرم ... در عین حال شرایط کارم یکم سخت شده و یه سری مشکلات پیش اومده ... نمیخوام باز کنم موضوع رو اما احساس میکنم به برنامه ریزی نیاز دارم و این سخته چون من ادم برنامه ریزی و مرتب بودن نیستم 

بحث افسردگی نیست ! درسته که افسردگی ممکنه شما رو شلخته و بی تفاوت کنه و در بعضی مواقع نه!!! همیشه این قضیه برقرار نیست 

ولی خب اول بگم نوبت دکترم رو رفتم و همه چیز عالی بود و نسخه ی همیشگی این سه ماه تمدید شد تا ماه دیگه !! هورااااا! 

ادامه ی حرفم بله بله من ادم مرتبی نیستم :)) خب چه کنم واقعا اینطور نیستم قبلا انرژی زیادی صرف میکردم تا خلاف این موضوع رو ثابت کنم ولی الان قبولش کردم در حالت عادی میز کار من شلخته است و من برنامه ریزی روزانه ندارم و همینطور ساعت خواب دقیق و نمیتونم این موضوع رو قبول کنم که برای موفقیت شما باید حتما صبح زود بیدار شید و همیشه دقیق و مرتب باشید برای من حس موفقیت توی راضی بودن از روزم خلاصه میشه البته فعلا... گفتم که وارد بخش برنامه ریزی های بلند مدت و هدفدار شدن شدیم برخلاف برنامه ریزی روزانه من عاشق برنامه ریزی بلند مدت هستم!

 

پوووف چقدر حرف زدم ... خلاصه این روزا دارم برای کارم برنامه ریزی میکنم که به درامد بالاتری برسونمش چون پتانسیلشو داره و اگه این مشکلات و افسردگی و ... نبود تا الان خیلی بیشتر پیشرفت کرده بود .. بگذریم گله ای نیست ...اما دارم برای ی بیزینس دیگه برنامه ریزی میکنم و شاید دو تا دیگه ! ((( چقدر فعالم من ))))  ... قضیه از این قراره که من هرچی سرم شلوغ تر باشه عملکرد بهتری دارم به خاطر این نیست که از افکار منفی قرار کنم و این حرفا ( حتما باید مواجهه صورت بگیره فرار فایده نداره) موضوع فقط همینه من توی روزای شلوغ هم خوشحال ترم هم بهتر کار میکنم 

 

 

و اینکه یه نکتهههه خیلی مهم هست اینکه افسردگی شبیه چیزایی که من الان مینویسم نیست اگه با این مشکل دست و پنجه نرم میکنی یا اطرافیانت درگیرش هستن اینو بدون که اصلا شبیه یکی دوتا نوشته قبل من یا حتی شبیه همه نوشته های من نیست من کلا عادت ندارم خیلی از اتفاقات بد حرف بزنم و اینکه باید بگم این سه ماهه درمان نشدم ! من حدودا 8-9 ساله که درگیر افسردگی بودم و تقریبا 2-3 ساله که تحت درمانم مرتب رواندرمانی رو پیگیری کردم و خوشبختانه موفق بوده و فکر کنم 4-5 تا دکتر روانپزشک عوض کردم تا با این دکترم اشنا شدم و با همین دکتر هم مدت زیادی دارو و درمان انجام دادیم تا به این نتیجه و این نسخه رسیدیم و همچنان یکی دو سال دیگه در بهترین حالت من باید قرص مصرف کنم پس ... یهویی معجزه نمیشه ... لطفا مقایسه نکنید 

 

 

خب در کل باید بگم هدف اخیرم بهبود کارم و شروع کار های جدیده پیگیر کارای دانشگاه هم هستم که از ترم بهمن برم دیگه ( به به ) 

 

و اینکه این اهنگ همایون شجریان روز و شب من شده ! عالیه عالیییییییییییی

 

 

https://dl.biamusic.ir/Album/Artist/Homayoun%20Shajarian/Homayoun%20Shajarian%20-%20Khodavandan%20e%20Asrar/02%20Avaz%20on%20Rumi%20Sonnet%20(Isfahan).mp3

 

 

اگه اهنگو گوش دادی بگو کدوم بیت شعرشو دوست داشتی و یا اگه دوست داشتی راجب متنی که نوشتم نظر بده ... 

 

 

 

 

 

  • نقطه ویرگول
  • ۰
  • ۰

سال تا سال

 

مدت زیادی از نوشتنم گذشته ولی احساس کردم وقتشه بیام و بنویسم دوباره ... مسیر درمان الان خیلی بهتر پیش میره تقریبا 4 روز دیگه میشه سه ماه که درمان داره اثر میکنه و این خیلی خیلی جای امید داره الان شب های من طعم یدونه پاروکستین دو تا کاربامازپین و دوتا ترانکوپین 100 میده فرق ترانکوپین 100 با 200 مهمه ! نپرسین چرا چون واقعا یادم نیست با اینکه دوبار دکتر برام توضیح داد با این حال این معجون اسرار امیز جواب داده و من تقریبا سه ماه هست احساس افسردگی نمیکنم ! و این واقعااااااا حس خوبیه ... من ادم شادی نیستم و نبودم شاید ادم شلوغ و پر انرژی و پر احساسی بودم و یه وقتایی واقعا اجتماعی اما همون موقع ها هم ذاتا ادم شادی نبودم ... دفعه قبل برای دکتر تعریف کردم که من واقعا نبود افسردگی رو حس میکنم چون فرق خیلی زیادی بین افسردگی و غمگین بودن هست ... فرقی که کاش میشد به بقیه مردم اموزش داد ... مدت هاست دست از تلاش و بازی از واژه ها برداشته م و احساساتمو به ساده ترین شکل ممکن بیان میکنم به این فکر میکنم که شاید اگه قبلا بود میتونستم با کلمات توضیح دقیق و شفاف و قابل لمسی از افسردگی براتون داشته باشم ولی فعلا نه فقط میتونم بگم افسردگی خورنده است شبیه غصه و غم نیست افسردگی نفس شما رو میگیره و این حسو میده که دیگه هیچی درست بشو نیست و باید تمومش کنی ...بگذریم ... پاییز شده و تولدم نزدیکه ...داشتم به احساسات پارسالم فکر میکردم به تموم هیجاناتی که داشتم به تصوراتی که فقط امروزو زنده ای و زندگی کن ... پارسال تو فکر نوشتن لیستی از کار ها بودم که اون روز رو متفاوت کنه ... امسال اما احساسات عجیب و متفاوت تری دارم با این اتفاقات اخیر و بازگشت به زندگی نرمال لیست ارزو های امسال بیشتر شکل و شمایل مسئولیت های بالغانه گرفته مثلا میدونم اونروز کار داریم میدونم که عزیزترین کسم کلاس داره و شاید تا شب نتونه کنارم باشه میدونم اهداف بلند مدت دارن اهمیت بیشتری پیدا میکنن نمیدونم قبلا هم نوشتم یا نه ولی چیزی که بعد از زنده موندن توی صورتتون کوبیده میشه اینده است! اگه شما هم مثل گذشته من تتصمیم به خودکشی داشتید یهو با این خلا رو به رو میشید که وای ! من هیچ اینده ای برای خودم تصور نکرده بودم و الان واقعا نمیدونم قراره چی بشه و مدت طولانی مثل شوک میگذره تا بالاخره بیدار میشی و مجبوری که تصمیم بگیری ... مثلا میدونم که باید کارمو دائمی کنم میدونم که از ترم بهمن باید برگردم به دانشگاه میدونم باید برای خودم وقت بذارم خودمو بیشتر بشناسم و توانایی رویارویی با مشکلاتمو بالاتر ببرم ! خوب خوشبختانه من ی تراپسیت عالی دارم که میتونم این موقع ها ازش کمک بگیرم یه ادم عالی و چند تا دوست عالی و این خوبه و بهتون پیشنهاد میکنم از توی شرایط گذشته من هستید تا میتونید کمک بتراشید برای خودتون و تنهایی این مسیر رو نرید من خوشبخت بودم چون توی این مسیر تنها نبودم و خیلی ها بودن که بار رو از دوشم برمیداشتن ! بار سنگین زنده بودن رو و مرده بودن رو ... چیز های زیادی میخواستم بنویسم ولی فعلا کافیه 

 

اگه خوندی بهم بگو خوشحال میشم و اگه نیاز به کمک داشتی بهم بگو تا بهت ادم های درست رو معرفی کنم 

  • نقطه ویرگول
  • ۰
  • ۰

این روزا

سلام 

خیلی وقت بود به اینجا سر نزده بودم و تقریبا داشت یادم میرفت اینجا رو دارم ولی خب فکر کردم بهتره از همه ی روز ها بنویسم. 

هنوز راجب تشخیص دکتر ها مطمئن نیستم و هنوز خود دکتر ها هم نفهمیدن که من دقیقا کدوم اختلال رو دارم ولی هر چیز هست حدس ها بین  PTSD , GAD, MDD میچرخه . چیزی که ازش مطمئنم اینه که مدتی حالم خوب خوبه و مدتی افتضاحم! و من بین این دوتا له شدم . الان دو نفر توی جسم خسته ام دارم ! یکی که عاشق زندگیه یکی که میخواد همه چیزو تموم کنه و این تضاد خیلی سخت و خسته کننده است. 

مدتی که اینجا ننوشتم توی روزای خوبم بودم ورزش میکردم کلاس میرفتم و خوشحال بودم و کار میکردم و کم کم روزای سیاه سر رسیدن دوباره و امروز که مینویسم بین همون روزاست . من ذاتا ادم امیدواری هستم و این تبدیل به مشکل شده برای من ، چون هر بار که خوب میشم امیدم زیاد میشه و فکر میکنم همه چیز درست شده و یهو دوباره روز از نو و روزی از نو ... همه چیز از هم میپاشه ولی خب بازم راضی ام چون همین امید سر پا نگه ام داشته 

خیلی دوست دارم با هویت واقعیم بنویسم و خیلی دوست دارم توی پیج کاریم راجب افسردگی و شرایطی که ایجاد میکنه حرف بزنم اما داداشم میگه مردم قضاوتت میکنن و طرز نگاهشون بهت تغییر میکنه ولی من همچنان امیدوارم ی روز شروعش کنم و در این باره به عنوان کسی که تجربه داشته حرف بزنم 

ی روز میام و این سه اختلالی که نوشتم رو توضیح میدم میدونم بازم مخاطب های کمی دارم ولی خب شاید به درد کسی بخوره. راسی دوباره روان درمانی رو هم شروع کردم 

  • نقطه ویرگول
  • ۰
  • ۰

همین و بس

 

 

 

 

عشق اونه که هرگز نگی متاسفم

  • نقطه ویرگول
  • ۰
  • ۰

 

اینجا تبدیل شده به مکان امن من پس مینویسم حرف هایی رو که نمیتونم به خودت بگم:

 

 

حواست هست؟ چقدر گاهی بچگانه رفتار میکنی؟ همه ی تلاش های منو برای موندن و ساختن با یه اشتباه کوچیک نادیده میگیری و خراب میکنی؟

چرا تا یه چیزی رو دوست نداری کل مسیری که اومدیم رو یادت میره ؟ 

 

 

 

همین وقت هاست که یادم میاری باید زودتر بذارم و برم 

  • نقطه ویرگول
  • ۰
  • ۰

هنوز زنده ام !

سلام 

باید بگم که پروسه درمان واقعا سخت و طاقت فرساست ...خیلی وقت ها قرص ها با شما سازگاری ندارن و بدن شما رو تحت تاثیر قرار میدن ... و این بده چون این تاثیرات ممکنه روی خلق و خوی شما باشه و شما اینو به شخصیت و خود واقعی تون نسبت میدید ... برای من اینطور بود 

برای من طی این مدت طولانی افسردگی این اتفاق افتاد که شخصیت خودمو گم کردم و همه ی تصمیماتی که افسردگی توی دامنم میذاشت رو باور کردم و فکر کردم اینا تصمیمات خودم هستن ... افسردگی خیلی چیزا رو تحت تاثیر قرار میده و باعث میشه فکر کنید این تصمیمات کاملا درست هستن ...مدتی پیش که درگیر خودزنی بودم و به بدنم آسیب میرسوندم این کار به نظرم کاملا عادی جلوه میکرد و الان هرکس جای زخم ها رو میبینه و راجبشون سوال میپرسه فقط میتونم بگم که دست خودم نبود و خودم نبودم. و معمولا با این جواب رو به رو میشم که " خب دست کی بود ؟ اگه دست خودت نبود؟" توضیحش برای بقیه واقعا سخته ...

فعلا دارم توی بدترین شرایط ممکن دست و پا میزنم که ادامه بدم و زنده بمونم ! حتی ممکنه بستری بشم و واقعا نمیدونم چی پیش میاد اما فعلا علی الحساب هنوز زنده ام .

  • نقطه ویرگول
  • ۰
  • ۰

 

 

 

اسطوره های خائن

 در لابلای تاریخ
خوابند عین کفتار 

سیگار پشت سیگار

 

 

 

 

اندیشه فولادوند 

  • نقطه ویرگول
  • ۰
  • ۰

به عنوان کسی که تصمیم به خودکشی رو گرفته و بعد از اون تصمیم به زنده موندن رو ! یکی از بزرگ ترین چالش ها نداشتن هدف بوده و هست! 

با بقیه دوستایی که توی این موقعیت بودن هم حرف زدم و تقریبا این یک درد مشترک ... اینکه تصمیم بگیری همه چیز تموم شه و هیچ آینده ای مد نظر

 نداشته باشی باعث میشه بعدش یهو با این وضعیت مهم رو به رو بشی که خب ! حالا این تو و زندگی میخوای اصلا چیکار کنی باهاش؟؟؟ برای من

بعد از این چند ماه هنوزم یه چالش مهم و بزرگه ! هنوزم واقعا نمیدونم قراره چه اتفاقی بیوفته و جالب اینجاست که همه به این اتفاق نظر رسیدن که

آینده من یک آینده مشخص و درخشان خواهد بود ! همه غیر از خودم 

سخت ترین قسمت ماجرا اینه که تو باید مثل کوسه باشی! کوسه ها اگه همیشه شنا نکنن غرق میشن و سقوط میکنن آره این ترسناکه ! فکر کن بعد

از یه مدت طولانی زندگی نکردن ، با بقیه ارتباط بر قرار نکردن و یه جورایی همیشه خوابیدن باید برگردی به مسیر زندگی واقعیت اینجاست که کسی 

درک درستی از همه ی مشکلاتی که ازشون گذشتی نداره و افسردگی از بیرون شاید تنبلی معنی بشه شاید گوشه گیری ساده ای دیده بشه که 

برای بقیه کاملا بی معنی ! اینجاست که تو خیلی از دوستات رو از دست میدی ، خیلی از فرصت های شغلی خوب و فرصت های دیگه ای که 

میتونست همه چیز رو تغییر بده ... ساده بگم توی این مسیر آدم خیلی از چیز های مهم رو از دست میده ...برای من اینطوری بود که دوستام فکر 

میکنن کنار گذاشتمشون ... اینجا میشه یه پرانتز باز کرد و کلی توضیح داد که خب الان فکر کنم از حوصله من خارجه...

برگردیم به داستان کوسه بودن ! خب الان برای من آغاز زندگی کوسه وارمه :)))))  اینطوریه که تو بدون اینکه بخوای توی آب پرتاب میشی و محکوم به

شنا کردن بی وقفه خواهی بود ... حالا این روز ها من دقیقا باید اینطوری زندگی کنم ...

چقدر حرف دارم و چقدر بی حوصله ام 

 

 

  • نقطه ویرگول
  • ۰
  • ۰

مصرع طلایی

  

 

 

 

 

که می با دیگری خورده‌ست و با من سر گِران دارد

 

 

 

 

  • نقطه ویرگول
  • ۱
  • ۰

همچنان سیگار

 

 

 

 

ااراده این روزام در برابر سیگار کاملا ستودنیه !!!!

  • نقطه ویرگول