بعد از نقطه ویرگول

همه ی آنچه که میشد از دست بدم و بعد از نقطه ویرگول به دست آوردم ...

بعد از نقطه ویرگول

همه ی آنچه که میشد از دست بدم و بعد از نقطه ویرگول به دست آوردم ...

در یک نوشته، نویسنده زمانی از این علامت استفاده می کند که باید جمله مستقل خود را پایان دهد و می تواند آن را ادامه ندهد اما تصمیم می گیرد نوشته خود را همچنان ادامه دهد. درست مثل زندگی من و خیلی های دیگه ... من چندین بار به آخر جمله رسیدم و آخرین بار با تمام وجودم نقطه ویرگول رو گذاشتم و همچنان این مسیر رو ادامه میدم ...اگر از من بپرسن از تصمیمت راضی هستی شاید چند دقیقه مکث کنم ...شاید با تمام وجودم رضایتمو اعلام نکنم شاید رفتن راه اسون تری بود ... اما مطمئنا لحظات درخشان زیادی رو بعد از نقطه ویرگول حس کردم ... از اونجا بود که زندگی من شد لحظه ها ... و تمام تلاشم برای بلیعیدن اون لحظه ها ... تمام حس و عطر و صدای لحظه ها ...

آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خودکشی مبارزه_با_خودکشی زندگی نقطه_ویرگول ادامه» ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

دلایل

دلایل... مهم ترین مسئله ی روز های پایانی هر داستان 

دوکفه ی ترازو که اصلا مشخص نیست با چه وزن و حجمی میتونن تاثیر گذار باشن توی انتخاب نهایی ما...

فکر کنم خیلی هامون متن زیر رو خونده باشیم ...

 

متن یک نامه خودکشی بجا مانده از دهه 1970:

"به سمت پل میروم؛
اگر در مسیر حتی یک نفر
به من لبخند بزند
نخواهم پرید"

 

 

خدا میدونه توی کفه ی ترازوی رفتن ها چقدر دلیل داشته و چقدر سنگین و قانع کننده بودن و ... و توی کفه موندن ها فقط یه لبخند!!!

آدم هیچوقت باور نمیکنه چه چیزای کوچیکی چه رشته های باریکی اونو به زندگی وصل میکنن...

 

برای من شاید اخرین دلیلی که به یاد میارم دیشب بود ... خیلی اتفاقی دنبال تیتر یه کتاب بودم و توی دیجی کالا داشتم سرچ میکردم تا اسم کتاب رو پیدا کنم ... بعد کتاب های دیگه رو دیدم ... نویسنده های محبوبم ...کتاب های جذابی که زمانی ارزوی خوندنشون رو داشتم زمانی که شاید حتی پول خریدن هیچکدومشون هم نداشتم ... خوب به خاطر دارم که همیشه چند صفحه A4 سیاه و پر شده از اسم های کتاب هایی که باید میخوندم داشتم . همه رو مرتب کرده بودم بر اساس نویسنده و اسم انتشارات برای خرید به وقت نمایشگاه کتابی که سالی یه بار توی شهر ما بر پا میشه. الان که فکر میکنم اخرین باری که به نمایشگاه کتاب رفتم رو اصلا یادم نیست ... بگذریم ... دیشب یاد و خاطره ی تمام اون لیست ها زنده شد و من مونده بودم ... اگه رفته بودم .... شانس خوندن تمام این کتاب ها رو از دست میدادم ... میدونم این دلیل در برابر دلایلی که برای رفتن داشتم  خیلی خیلی کم و کوچیک بود و شاید برای کسی که از بیرون به داستان نگاه میکنه اصلا قانع کننده نبود ... ولی برای من کافی بود . کافی بود تا دست و دلم بلرزه ... از همه چیز هایی که ممکن بود از دست بدم ... عاشقانه ها ، اشک ها و خنده هایی که لابه لای هر کاغذ پنهون شده بود ... خشم ها و آزادی هایی که حس همدردی بهم میداد و ... تفکراتی که باعث میشد حس تنهایی نکنم... پس باید بگم یکی از مهم تری دلایل بودنم :

 

 

 

 

تمام کتاب هایی که نخوندم 

 

 

 

 

پانویس: اصلا مطمئن نیستم کسی این مطالب رو بخونه مخصوصا با شرایط اخیر و حال و روز تلخمون ...اما اگر حرفی بود یا کمکی بود که از دستم بر میومد دوست دارم حتما بهم خبر بدید heart

 

  • نقطه ویرگول